هويادهوياد، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

هوياد اميد زنگيمون

سوغاتى

عزيزم مامان عصمت برگشتن و كلى واسمون سوغاتى آوردن . قرار بود ما بريم فرودگاه اما اون شب توى ناز نازى ساعت ٨:٤٥ خوابيدى و هر كارى كردم بيدار نشدى ما هم نتونستيم بريم فرودگاه منم خيلى غصه خوردم اما كلى دلم واسه ماميم تنگ شده بود و خواب توى موش باعث شد ١٥ ساعت ديرتر مامانم رو ببينم تو اين مدت كه مامانم نبودن كلى دلم واسش تنگ شده بود الهى من فداش بشم كه واقعا مامان نمونه اى هستش و لنگه اش تو دنيا نيست خيلى خوش قلب و مهربونه حالا خودت بزرگ ميشى ميفهمى. عكسهاى سوغاتى هات رو ميذارم برات راستى دو دست از لباسها رو خاله اشرف دوست بابا رضا و خاله ارمغان فرستادن اون شلوار جين ها با تيشرت هاش ...
30 تير 1392

يازده ماهگى

عشقم نفسم اميدم، امروز يازده ماهه شدى و ديگه دارى كم كم به يكسالگى ميرسى. عسلم حسابى شيطون شدى و خيلى موقع ها من و بابا رو كلى خسته ميكنى ، يه بند ميگى إه إه عاشق كليد پيريزهاى خونمونى و تا غافل ميشيم ازت ميرى سراغشون دندون ٥و٦ تقريبا با هم نيش زدن و كلى سر اين دندونها اذيت شدى نفسم راستى مامان عصمت هم بعد از يك ماه نبودن پنج شنبه از پاريس برميگرده آخ جووووون سوغاتى البته راستش رو بگم خيلى دلم غم داشت اين مدت آخه مامان عصمت اولين بار بود كه بدون بابا داوود ميرفت اونجا و كلى اونجا هم غصه خورده بود چون خاطراتش تازه شده بود جاى بابا داوود خيلى تو زندگيمون خاليه پسرم حتما از جوانمرديهاى بابام واست زياد صحبت خواهم كرد ميبوسمت نازنينم ...
30 تير 1392

پنجمين مرواريد عشقم

عزيزم امروز پنجمين مرواريدت هم خودش رو نشون داد عشقم عسلم البته خيلى اذيتت كرد كلى بى تابى كردى شيطون خان خودم كشتم تا از مرواريدات عكس بگيرم اما نذاشتى وروجكم ماشالله خيلى بلا شدى ...
30 تير 1392

عيدى هاى شاه شاهان من

اولين عيديت رو مامان عصمت داد البته با انتخاب خودت يه صفحه موزيكال كه عكسش رو برات ميذارم عیدی بعدی هم دایی ممی ١٠٠ هزار تومن بابا جون ٦٠٠ هزار تومن و مامان فتا یه ربع سکه  عمه شوکت ٥٠ هزار تومن  خاله پری یه سکه و ٥٠ هزار تومن  خاله فرزانه ٥٠ هزار تومن خاله مریم یه اسباب بازی تولو      عمه فرزانه و عمو شهريار ٢٠٠ هزار تومن عمه رابعه و عمو شاهين ٢٠٠ هزار تومن و يه اسباب بازى خوشگل ايليا جون عمه زيبا ١٠٠ هزار تومن ...
30 تير 1392

اولين سفر با گلمون

عزيزم اولين سفر زندگيتو همراه من و بابا و دايى محمد و مامان عصمت و عمه زيبا(عمه مامانى) و فرنوش و نيوشا و عمو منوچهر رفتيم دهكده ساحلي نزديك بندرانزلى قايق سوارى كرديم و حسابى خوش گذرونديم يه چيز جالب كه هنگام قايق سوارى من همش نگران تو بودم و تو توى بغل بابايى خوابت برده بود  عزيزم عكسها رو هم برات ميذارم بووووووووس گلكم ...
7 تير 1392

مرواريداى خوشمل

عشقم، عزيزم، نور چشمم بالاخره مرواريداى خوشملت خودشون رو شنبه ٥ اسفندماه نشون دادن عزيزم و كلى با بابايى ذوق كرديم و رفتيم دبنهامز كلى واست لباس كادو خريديم و خوشحال شديم عشقم البته يه اسباب بازى هم حتما واست ميگيريم و البته امروز قراره ببريمت آتليه عكس بگيريم. عشقم كلى هم همه ذوق كردن، عمه فرزانه و عمو شهريار يه دستگاه هواساز كادو برات گرفتن، بابا جون و مامان فتا يه ربع سكه بهت دادن، مامان عصمت هم ٢٠٠٠٠٠ تومن و يه اسباب بازى واست گرفتن . ...
5 تير 1392

وروجك خوشگل من

الان كه دارم واست مينويسم توى اتاقت پيشت نشستم آخه تازگى ها دوست دارى كنارت باشيم و تو هم بازى كنى، البته بازى كه نه يه جورايى از در و ديوار اتاقت بالا برى. ديروز توى اتاقت بازى ميكردى كه شنيدم صداى گريه ات داره مياد اومدم سراغت تو هم از درگاه در داشتى ميومدى بيرون كه نشستى با دستات كتاب موزيكالت رو نشون دادى و با اون زبون خوشگلت هى ميگفتى جى جى جى جى جى جى البته صداى كتابت رو شنيده بودم و فهميدم منظورت چيه كتابت صداى قطار داره كه زياد واست جالب نيست وااااااى كه نميدونى چه حالى شدم دلم واست ضعف رفت بغلت كردم و بوسه بارونت كردم مثل هميشه. امروز هم پاى لپ تاپ بابايى بودم و هى صدام ميكردى ماما منم ميگفتم جانم اما نميومدى كنارم خلاصه اومدم پي...
5 تير 1392

نه ماهگى آلوچه و برنده شدن توى مسابقه آتليه

عزيزم امروز ١٦ ارديبهشت و شما وارد نه ماهگى شدى و همينطور توى اولين مسابقه زندگيت هم اول شدى البته كه تو هميشه واسه ما اولى عزيز دلم عشقم اميدم نميدونى چقدر من و بابايى دوست داريم عاشقتيم تمام لحظه هامون با تو پر شده عزيزم ...
4 تير 1392